- جان دانه
- جایی از پیش سرکه در کودکی نرم و جهنده باشد یافوخ
معنی جان دانه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنتی بیوتیک
تریاقی که حفظ جان کند و زندگی بخشد نوش دارو، تریاک افیون
قبض روح شدن، جان سپردن
محافظ جان
نوعی جوال بزرگ و خشن
گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود
بنگ، فنگ، بنج، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
بنگ، فنگ، بنج، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
ویژگی گیاهی که دانه اش درون میوه است مانند گلابی و سیب
دارویی که حفظ جان کند و زندگی دوباره ببخشد، نوش دارو، تریاق، پادزهر، داروی ضدزهر، برای مثال جان نالان را به داروخانۀ گردون مبر / کز کفش جان داروی بی سم نخواهی یافتن (خاقانی - ۳۶۱) ، ازبین برندۀ ناراحتی، برای مثال ای سخنت مهر زبان های ما / بوی تو جان داروی جان های ما (نظامی۱ - ۱۱)
گیاهی که دانه ای در داخل میوه پوشیده و مستور باشد مثل گیلاس و گلابی و جز آن: مستور البذر (نهان دانگان)، یا نهان دانگان. (نو) جمع نهان دانه. رده عظیمی از گیاهان گل دار (پیدا زا) که دانه های آنها در تخمدان بسته ای قرار گرفته و پوسته ای آنها را میپوشاند و معمولا این تخمدان بسته پس از رسیدن میوه گیلاه را تشکیل میدهد: مستور البذور
نوشدارو، داروی جان بخش
بسیار عزیز، صمیمی
((پَ))
فرهنگ فارسی معین
پناه جان، محافظ جان، موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند، پناهگاه
یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری
دانه دانه کردن: کنایه از پراکنده کردن
دانه دانه کردن: کنایه از پراکنده کردن
محل درآمد و کسب و کار، مجازاً، شکم، معده
نورگیر حمام، خانه ای که به دیوارهای آن آیینه یا شیشه نصب کرده باشند
سنگر، پناهگاه، جایی که کسی در پناه آن قرار گیرد و جان خود را از چنگ دشمن حفظ کند
همیشه، دائم، ابدی
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
پاینده، پایدار، همیشگی، برای مثال اگر مرد رنجی اگر مرد گنج / نه گنجت بود جاودانه نه رنج (فردوسی - ۸/۳۹۶ حاشیه) ، تا همیشه، برای مثال اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان تاریک بودی جاودانه (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
زنده، موجود زنده، قادر، توانا
محبوب، معشوق
کامل، درست وحسابی مثلاً کتک جانانه، دلبر زیبا و بسیار دوست داشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد، معشوق، محبوب، برای مثال سینه ام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ - ۵۲)